بند اول:
ازم چراغ چشم ترم رو گرفتن
انگار نفسهای آخرم رو گرفتن
به قصد جون بابام چهل مرد جنگی
بین در و دیوار مادرم رو گرفتن
به خدا می سپرم فقط ، مردم دین فروخته رو
اونا که ریختن دم در ، هیزمای افروخته رو
چند نفری هل می دادن ، یه درِ نیمه سوخته رو
چه جوری مادر در آورد ، میخِ به سینه دوخته رو
(واااااای)(3)(از این غریبی)
بند دوم:
می سوزم از زخمی که جگر سوزه والله
می سوزم و کار هر شب وروزه والله
می خوام بمیرم وقتی تو کوچه همیشه
چشام به چشم قاتل می دوزه به والله
یه عمره سر کرده دلم با خاطرات مادرم
نشد براش سپر بشم ، وقت حیات مادرم
ماتم زده بود که دیدم ، بدجوری ماته مادرم
یکی اقلا نیومد واسه نجات مادرم
(واااااای)(3)(از این غریبی)
بند سوم:
خورده به نام من بخت و اقبال کوچه
سپیدی موهام هست همه ش مال کوچه
ده ماه بزرگترم از حسین و ولیکن
ده سال منو پیرتر کرده احوال کوچه
انگاری زخما بس نبود ، زخم زبون به ما زدن
پیش چشام به مادرم ،حرفای ناروا زدن
خودم دیدم مادرمو میون کوچه ها زدن
به زیر دست و پا که رفت ، به زیر دست و پا زدن
(واااااای)(3)(از این غریبی)
شاعر : مظاهر کثیری نژاد
- دوشنبه
- 2
- اسفند
- 1395
- ساعت
- 19:17
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
مظاهر کثیری نژاد
ارسال دیدگاه