این ناگهانی مرگ تو باور ندارم
باور ندارم سایه ات بر سر ندارم
تو رفتی وگشته دعایت استجابت
من ماندم واین غم،دگر مادر ندارم
زاندم که دیدم آن هجوم جانیان را
جزاشک چشم ولرزه ی پیکر ندارم
من زینبم دخت یتیم پنج ساله
کاری بجز دلداری حیدر ندارم
در روز آخر شانه بر مویم کشیدی
دیگر توان شانه ای بر سر ندارم
فریاد مادر مادرم بر عرش رفته
جز چادر خاکی تو در بر ندارم
سرمی نهم بربسترت با اشک وناله
مادر دعاکن سر زبستر برندارم
شاعر : اسماعیل تقوایی
- دوشنبه
- 9
- اسفند
- 1395
- ساعت
- 10:25
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
اسماعیل تقوایی
ارسال دیدگاه