دليلِ استغاثه ي، غروبِ بي قرارها
زلالِ عاشقانه و ، خروش چشمه سارها
سروده ي قديميِ فصول سرد سالها
لطافت نگاه تو لطافت بهارها
منم كه محو ديدن ،گلي به روي شاخه ام
لبي كه فخر ميكند، به سرخيِ انارها
به رسم مردم عجم،شكارگاه حاضر است
تو هم به رسم شاهها،بزن بر اين شكارها
تو زلف را به هم بزن كه چشم خيره مي كني
بكش به دار گردنم، به دست تارتارها
چه گويم از مقام تو كه جمعِ چهارده تني
فداي قدو قامتت، خدايِ باوقارها
به مقدمت درآمده لباسهاي عيدمان
بيا نگاه كن به ما، به رختِ نو نوارها
زخود سوال ميكنم كه اوج رحمت تو را
چگونه وصف ميكند كلام شهريارها؟
هلال ماه شاهدي،تمام سال گريه ام
گذشته از دوازده،رسيده تا هزارها
براي وقت آمدن،سياه لشگر توام
شما اجازه مي دهي،بمانم اين كنارها؟
اميد بسته ام به آن، غروبِ روز جمعه كه
خبر به عرش مي رسد زجانب منارها
كه آي مردم زمين، كه آي اهل آسمان
به سر رسيد عاقبت،تمام انتظارها
شاعر : عبدالحسین مخلص آبادی
- جمعه
- 22
- اردیبهشت
- 1396
- ساعت
- 12:22
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
عبدالحسین مخلص آبادی
ارسال دیدگاه