شاعری دربه درم اهل غزل آبادم
"فاش میگویم و از گفته ی خود دل شادم"
"بنده ی عشقم و از هر دو جهان آزادم"
"چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم"
"نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست"
این حسن کیست؟ حسین بن علی عاشق اوست
باید امشب قلمی محکم و نافذ آورد
غزلی جای تمامی عرایض آورد
در جوابیه ی هر مبغض مغرض آورد
مدحتی با کمک حضرت حافظ آورد
"شاه شمشاد قدان خسرو شیرین دهنان
که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان "
در حسنیه ی دل قصد تعبد دارم
با نسیم سحری میل تهجد دارم
من که همواره به مرثیه تقیّد دارم
حال در مدحیه ام جشن تولّد دارم
امشب از شور و شعف قافیه هم می رقصد
با همین ذکر حسن جان، قلمم می رقصد
آمد آن یار که شیرینی عالم با اوست
همه ی حیثیت عالم و آدم با اوست
آن طبیبی که فقط شیشه ی مرهم با اوست
"چشم میگون لب خندان دل خرم با اوست"
حضرت شاه معظم متولّد گردید
آمد و جود و کرم هم متولّد گردید
هاتفی گفت که در کوچه ی دل ریسه ببند
شب عید است، بیا عاشق دل خسته بخند
"بعد از این دست من و دامن آن سرو بلند"
"که به رقص آوردم آتش رویش چو سپند"
بارها گفته ام و بار دگر میگویم
که من از چشم حسن راه خدا میجویم
گل اگر هست، منم تا به ابد خار و خسش
صید اگر خواست، منم طالب کنج قفسش
کر کند گوش زمین را و زمان را جرسش
او مسیحاست که از برکت چندین نفسش
"نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد
عالم پیر به یکباره جوان خواهد شد"
هر کسی بر سر این سفره اگر سائل شد
آبرو یافت از این شغل و، سپس قابل شد
آنچه میخواستم از مدحیه ام حاصل شد
هر که با جان و دلش دم زد از او بیدل شد
"با که گویم چه قیامت به سرم میگذرد
که نفس نا زده هر شب سحرم میگذرد"
منم و شعر تر و این دل سرگردانی
که اسیرش شده با جذر و مدی طوفانی
شب میلاد شدم گرم غزل درمانی
"بعد منزل نبود در سفر روحانی"
از همین جا صله ام را بخدا میگیرم
به گمانم که گره خورده به او تقدیرم
شاعر : علیرضا خاکساری
- پنج شنبه
- 18
- خرداد
- 1396
- ساعت
- 13:59
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
علیرضا خاکساری
ارسال دیدگاه