ايليائيم از دهات شما
از تبارِ ترنُمات شما
آسمانها هميشه گُم بوده اند
پایِ هر سبزه ی حيات شما
روزگارم گذشته شكر خدا
در جوار لبِ فرات شما
كوزه ام را دوباره پُر كردم
از سرِ چشمه ی نجات شما
زندگیِ مرا چه شيرين كرد
نفس شاخه ی نبات شما
سفره ام پهن، خانه ام سر سبز
برِكت دارد از زكات شما
آب و نانم رسيده از آن روز
كه نشستم سرِ بساطِ شما
پنج نوبت به پشتتان هستیم
وقتِ حی علی الصلوة شما
باغ ما میوه های فطرت داد
محض روی توجّهات شما
الغرض داده است بر دستم
با دو دستش خدا براتِ شما
تا قيامت فرشته باران باد
سر هر ريشه ی قمات شما
شکر از ايل كربلا هستيم
ما زمين خورده ی شما هستيم
به سمرقند یا بخارایی
یا به شن زارهای صحرایی
محملت بی غبار و راهت سبز
خوش نشین بر بُراق زیبایی
سر راهت قبیله ی مجنون
پشتِ سر چشمهای لیلایی
آی بالا بلند کشمیری
کِی به این آب و خاک می آیی
لهجه ات هاشمی و زینب وار
مثل نهج البلاغه شیوایی
تا بدین ناز میروی آقا
می بری از خدا شکیبایی
صید کردی نگاه آهو را
یعنی آقا زِ نسلِ زهرایی
کاروان را شبی بیار این سو
تا که چشم مرا بیارایی
به هوایت پریدنم عشقست
به رهت سر بُریدنم عشقست
نامتان رنگِ كيميا دارد
ريشه در باور خدا دارد
نامتان از كجا تراوش كرد
كه چنين حس ربنا دارد
بر عقيق دلش نوشته خدا
چقدر نامتان صفا دارد
سرگذشت من و شما زيباست
چهارده قرن ماجرا دارد
چهارده قرن نه پيش از عشق
پيش از پيش ابتدا دارد
جبرئيل از شعاع تو دانست
كه خدا جلوه تا كجا دارد
چهارده تن ميان يك قابند
كه در آن عكسی از شما دارد
بابی انت سيد و السادات
بر تو و خاندان تو صلوات
دور آخر به مِی كشان اُفتاد
ساقيا مطلعت مباركباد
خوش بحال كسی كه بر چشمش
چشم تو فرصت تماشا داد
مژه ها را بگو مرا گيرند
ناز دارد نگاه اين صياد
گرچه اينسان خرابمان كردی
نفست گرم و خانه ات آباد
دل زِ شوقت به سينه می كوبد
مثل تيشه به بيستون فرهاد
لا به لبهای ماست الا انت
تب ديوانگيست بادا باد
ميدهد طعم شير مادرمان
نظرت ، با من است مادر زاد
ميزنم نعره هر طپش يا عشق
ميكشم سمت خيمه ات فرياد
گره ی بسته ی مرا واكن
روی قلبم دوباره امضا كن
خانه لبریز بوی اسفند است
غرق گلهای سرخ الوند است
پای دیوار بین شب بوها
لاله ی دامن دماوند است
شب عید است حاجتش بدهید
پشت در یوسف آرزومند است
زود معراج می رود یعنی
ناز این طفل با خداوند است
پدرت سیر می شود هرگز
لب تو کهکشانی از قند است
از نگاه علی و زهرا باز
سهم نرگس همیشه لبخند است
دل ما بند توست با عباس
نقش سربند توست یا عباس
برف بودیم و آبمان کردی
بین سرما مذابمان کردی
ریختی بین قالب عشقت
عاقبت مستجابمان کردی
گرچه در پشت ابرها بودی
چشمه ی آفتابمان کردی
تا نویسیم سر گذشتت را
سینه سینه کتابمان کردی
تکه سنگی رها و گم بودیم
خط کشیدی شهابمان کردی
با سر انگشت آسمانی خود
كوزه های شرابمان كردی
يك شقايق به جای دل دادی
مثل آيينه قابمان كردی
هرچه مردم جوابمان كردند
با نگاهت حسابمان كردی
گوشه چشمی بلند مرتبه ام
آشنایم گدای هر شبه ام
عرش خود را در این سرا گم کرد
کنج ایوانِ سامرا گم کرد
بسکه چرخید در مدار شما
که زمین خط استوا گم کرد
آسمان با درخشش چشمت
ماه را با ستاره ها گم کرد
برد خورشید را ز محضرتان
در نواحیِ نا کجا گم کرد
باز هم در هجوم مشتاقان
نوح آمد ولی ردا گم کرد
هفت پشتِ بهشت می لرزد
که تو را دید دست و پا گم کرد
خوش به چشمی که با تماشایت
بین محراب قبله را گم کرد
با غمت خاک سرشته بیا
روی پیشانیم نوشته بیا
آتش سینه ی نیستانی
که مناجات ماه شعبانی
جمکران دلم گرفته ببین
میروم بی تو رو به ویرانی
ما قنوتی ترک ترک خورده
تو زلالی شبیه بارانی
از شما ...بر بهشت می ارزد
کاسه ی آبی و خرده ی نانی
باز باران گرفته تا دم صبح
در قنوتت مگر چه می خوانی
جمعه ای باز هم گذشت و نشد
که رهایم کنی ز حیرانی
جمعه هایی که دیر می آیند
جمعه هایی عجیب طولانی
می کند سردی جدایی تو
روزهای مرا زمستانی
راستی درکجای این خاکی
کربلا یا که در خراسانی
بادها می وزند و می گویند
شاید امشب بقیع می مانی
گاهی از بوی سیب می فهمم
علقمه رفته ای به مهمانی
شاید امشب مدینه ای شاید
یا که شاید دمشق ،می دانی
هر کجا یی همیشه قلبت شاد
هر کجایی سرت سلامت باد
شاعر : حسن لطفی
- یکشنبه
- 21
- خرداد
- 1396
- ساعت
- 21:15
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
حسن لطفی
ارسال دیدگاه