سحر ز بیت ولایت دمید نور خدا
گرفت پرده ز رخ آفتاب برج هدی
به شهر سامره ماهی گرفت پرده زرخ
که آفتاب، به لبخند گفت صلِّ علی
دمید لالۀ زهرا به دامن نرگس
شکفت غنچۀ نرگس به گلبن زهرا
خدای عزّوجل آفرید یکتائی
که قامت ابدیت به پیش اوست دو تا
ترانۀ زَهَق الباطل است و جاءالحق
که سر کشیده زعمق زمین به اوج فضا
بگو به موسی عمران به طور سامره رو
ببین رخی که ندیدی به سینۀ سینا
عزیز کصر وجود است کامده به وجد
هزار یوسف مصرش به یک اشاره فدا
خدا به صورت مهدی جمال خویش نمود
برای بحث چه دارند منکران خدا
اگر خداش بخوانم به حق خطا گفتم
و گر جداش بدانم به او جفاست جفا
هنوز شیر ننوشیده بود از مادر
هنوز چشم نیفکنده بود بر دنیا
گشود لب به کلام خدا و گفت سخن
نهاد سر به سوی آسمان و خواند دعا
زمین گرفت شرافت زوی نه بیت حسن
سپهر یافت تجلّی از اونه سامرّا
به دست باب، به لب راند چون علی قرآن
به مهد ناز، سفر کرد چون نبی به سما
به عرشیان همه جا از جلالش معلوم
به فرشیان همه سو از تجلّیش پیدا
کمال اقدس جلّ جلاله ربّی
جمال حضرت سبحان ربی الاعلی
نهاد پای، نماز مجسّمی به جهان
که در نماز به وی اقتدا کند عیسی
سکوت محض کند حکم بر وجودآن روز
که او زکعبه دهد بر نجات خلق ندا
از آن ندا همه مستضعفین بپا خیزید
وز آن صدا همه مستکبران فتند زپا
به خاک مرگ درافتند سرکشان آن روز
چنان که در شب میلاد مصطفی بت ها
زخشم، بر همه قابیلیان زنند نهیب
زمهر بر همه هابیلیان زنند صلا
به خاک دفن شود ظلم و جور و کفر و ستم
چنان که لشکر سفیان به عرصۀ بیدا
چنانچه موم شد آهن به پنجۀ داود
چنانچه چوب شد اژدر به معجز موسی
سپاه های مجهّز به حکم آن سرور
سلاح های مخرّب به امر آن مولا
چنانچه پاک زآئینه می شود زنگار
چنانچه سبز به باران شود رخ صحرا
جهان تهی شود از ظلم و جور و کفر و ستم
وجود،5 پر شود از عدل و داد و صلح و صفا
اگر زنی ره مغرب بگیرد از مشرق
پیاده با طبقی زر به طلعتی زیبا
نه کس طمع به جمالش کند نه بر مالش
نه او هراسد از آن ره که می رود تنها
نه گرگ در طمع گوسفند، موقع جوع
نه گوسفند هراسش زگرگ، گاه چرا
اَلا نهاده به راهت زمانه چشم امید
اَلا گرفته به سویت وجود، دست دعا
اَلا به باغ خزان زمین نسیم بهار
اَلا به شام سیاه زمان طلوع صبا
اَلا به یاد تو زهرا به ذکر یا ولدی
اَلا زهجر تو دین در نوای یا ابتا
اَلا جهان همه در ظلمت و تو برق امید
اَلا بشر همه لب تشنه و تو آب بقا
سحاب رحمت! حق در کویر تشنه به بار
بشیر شادی ما در محیط غصّه بیا
بیا که بی تو دوا بدتر است از هر درد
بیا که با تو بود درد خوب تر زدوا
بیا که عالمیانند مرده و تو مسیح
بیا که آدمیانند برّه تو موسی
بیا که روح شده تشنه و تو خضر حیات
بیا که عمر، بود فانی و تو آب بقا
بیا که دهر پر از فتنه و توئی مصلح
بیا که خلق شده گمره و تو راهنما
بیا که از همۀ ما به پای توست جبین
بیا که از طرف حق به دست توست لوا
محیط فتنه و آشوب و درد و محنت و غم
زمان آتش و خون است و ظلم و جور و جفا
هر آن که دم زند از حقّ کشند نا حقش
هر آن که دست در آرد درافکنند زپا
چو گشته نقش به خاک زمین شده است شرف
چو مرده، دفن به گور سیاه گشته حیا
زغرب گویم، گرگ درنده را ماند
که چنگ برده به قصد هلاک ملت ها
زشرق گویم مار خزنده را ماند
که بهر نیش زدن سر برآرد از همه جا
صدای نالۀ مظلوم در گلو خاموش
زبان زور ستمکار در جهان گویا
به جاهلیّت پیش از رسول برگشته
زجهل و مستی و خود کامی و ستم، دنیا
فغان و ناله و فریاد می کند محشر
جفا و فتنه و بیداد می کند غوغا
ضعیف، حق توحّش دهد زجور قوی
وحوش لاف تمدّن زنند در همه جا
به کشتگان حسینی قسم، که چهره مپوش
به انقلاب خمینی قسم! زپرده درآ
هماره کشور ایران زخون گلستان است
به جرم این که به بیگانه داده پاسخ لا
به خطّ سرخ شما کشته گر شویم چه غم
ولایت است همین در طریق اهل ولا
شما هماره به میدان جنگ سر دادید
چگونه ما سر ذلّت بریم بر اَعدا
شما که پیش ستمگر چ. کوه استادید
چگونه ما قد خود بر ستم کنیم دو تا
شما زکرب و بلا خطّ خون به ما دادید
چگونه ما خود از ایثار خون کنیم ابا
شما که لحظه ای از ذات حق جدا نشدید
چگونه ما زشما لحظه ای شویم جدا
جدا زراه شما خاندان شدن هرگز
به خط غیر شما پا گذاشتن اَبدا
اگر به غیر شما دوست انتخاب کنیم
محبّتی نبود در میان ما و شما
زخطّ سرخ شما هر که شد جدا امروز
اسیر ذلت بیگانگان شود فردا
به عصر غیبت و روز ظهور تو سوگند
به دست و تیغ توای آخرین ولیّ خدا
که باز بهر فریب مبارزان علی
معاویه سر نی برده است قرآن را
طریق میثم تمّار را گزین (میثم)
به زیر ظلم مرو از فراز دار برآ
شاعر : استاد حاج غلامرضا سازگار
- یکشنبه
- 21
- خرداد
- 1396
- ساعت
- 21:41
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
استاد حاج غلامرضا سازگار
ارسال دیدگاه