ای قلم مونس دیرینهی من
راوی زمزمهی سینهی من
باز هم حیرانم ... سخت سرگردانم
باز اشک و غزل و شور و ترانه، جانم
شستشویی بده آیینهی من
باز شب آمده و بیخوابی
عشق دلدار و شب بیتابی
بیدلانه دارم ... ذکر خیر یارم
گاه میخندم و گاهی نگران میبارم
دل شده سرخ و نگاهم آبی
دست بردار دلم نیست جنون
صبح و شب کار دلم چیست؟ جنون
عشق لیلا دارم ... مهر مولا دارم
شکر لله که در میکده مأوا دارم
صاحب الأمر دلم کیست؟ جنون
ساکن میکدهی مولایم
بندهی مرحمت زهرایم
گرچه زشت و خوارم ... خوار و بی مقدارم
دلخوشم عشق علی اکبر لیلا دارم
رؤیت او همهی رؤیایم
مژده یاران خبری در راه است
دل دیوانهی من آگاه است
نور مهتاب رسید ... بادهی ناب رسید
عشق زهرایی و لیلایی ارباب رسید
غلغله خانهی ثارالله است
درد دارید؟ دوا نازل شد
قمرِ شمسِ ضُحی نازل شد
موی مشکین دارد ... زلف پرچین دارد
نفسش عطر خداوندی یاسین دارد
یوسف کرببلا نازل شد
حضرت ناز، مشرف گردید
مصطفی باز مشرف گردید
ذاریات ارباب ... عادیات ارباب
رونق مجلس ذکر صلوات ارباب
مثل اعجاز مشرف گردید
عاشق خسته بیا تا برویم
به کرمخانهی مولا برویم
پسری داده خدا ... به شه کرببلا
تا بگیریم ز لطف و کرم و مهر و وفا
عیدی از زینب کبری برویم
لب به تکبیر خداوند گشا
زمزمه سربده یابن الزّهرا
سائلی آمده تا ... به تو گوید جانا
قدم این پسر ناز مبارک بادا
دور از دور سرش درد و بلا
روی کن جانب لیلازاده
بگو ای حضرت آقا زاده
لحظهای کاش خدا ... نکند کم مولا
از سرت سایهی مهرِ پدر و مادر را
مرتضی مسلکِ زهرا زاده
به سراپای تو ماشاءالله
چشم شهلای تو ماشاءالله
به جمالت صلوات ... به کمالت صلوات
به شکوه قد و بالا و جلالت صلوات
به رجزهای تو مشاءالله
خنکای دل سوزان حسن
حاجت دیدهی گریان حسن
بوی مادر داری ... ازهمه سر، داری
وای اگر چشم از این بی سر و پا برداری
نظری جانب من جان حسن
آمدی و قمر عمّه شدی
چلچراغ سحر عمّه شدی
عاشقانه عمّه ... مادرانه عمّه
میزد از شوق به گیسوی تو شانه عمّه
تو مطاف نظر عمّه شدی
عمو عباس پریشان تو شد
عاشق غیرت چشمان تو شد
روی تو بوسید و ... بوسه زد خندید و
شأن والای تو را شأن امامت دید و
کاملاً دلشده، حیران تو شد
من هم ای دوست گرفتار توام
کشتهی لهجهی گفتار توام
من کویر سوزان ... تو لطیف باران
همهی حُسن خداوند قدیم الاحسان
مردهی رأفت رفتار توام
لیلی این دل پر آشوبم
بدم اما به شما منسوبم
گلرخ گندمگون ... در دل غرق جنون
شعلهی شور خداوندی تو! روز افزون
از غمت سر به زمین میکوبم
درد از ما و مداوا از تو
دارم ای دوست تمنّا از تو
که فدای تو شوم ... خاک پای تو شوم
من هم ای دوست یکی از شهدای تو شوم
مردن از ما و تماشا از تو
شکر لله غزلخوان توام
خاکم و گوشهی دامان توام
تا تویی در یادم ... غم ندارم، شادم
« بندهی عشقم و از هر دو جهان آزادم »
به خدا گوش به فرمان توام
ای ز سر تا به قدم زهرایی
شهره بر مرحمت و آقایی
مصطفایی سیرت ... مجتبایی صورت
شیر شمشیر زن پیل تنِ با غیرت
وقت شمشیر زدن مولایی
نور چشمان در افشان پدر
کم برو این همه قربان پدر
آیهی نور حسین ... ذکر پر شور حسین
پسر خوش قد و بالا و سلحشور حسین
اندکی حوصله کن جان پدر
شاهزاده علی اکبر مددی
هم طراز تو نباشد احدی
ماه تابان پدر ... پدرت مُرد پسر
با لب خشک و دل سوخته و دیدهی تر
شاه میگفت علی جان ولدی
شاعر : مجتبی روشن روان
- یکشنبه
- 21
- خرداد
- 1396
- ساعت
- 22:0
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
مجتبی روشن روان
ارسال دیدگاه