دلم ميخواست يك شب را ميان آسمان باشم
به جاي ماه بنشينم چراغ كهكشان باشم
دلم ميخواست وقتي كه درون حوض ميافتم
ميان دستهاي كودكاني مهربان باشم
دلم ميخواست جانم را ميان آتش اندازند
خمير كورههاي روشن آهنگران باشم
ز من آويزهاي سازند بر بالاي مأذنها
نشان روشن گلدستههايي بينشان باشم
بيابان در بيابان كاش جسمم خاك ره ميشد
به امّيدي كه گرد ردّ پاي زائران باشم
چهميشد هيچ باشم يا... چه ميشد جنسم از كاغذ
بليط جادههاي اصفهان قم جمكران باشم
شاعر : محسن ناصحی
- پنج شنبه
- 5
- مرداد
- 1396
- ساعت
- 5:21
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
محسن ناصحی
ارسال دیدگاه