اینجا نشانی از نگاه آشنایی نیست
یا از صدای آشنایی، ردّپایی نیست
طوفانی از اندوه، دلتنگی، پریشانی
جاریست در این دشت، اما ناخدایی نیست
مرزی فراتر از زمین و آسمان دارد
بی وسعت این خاک، گویا ماورایی نیست!
قندیل آه عاشقان، فانوس شرم ماه
مشتی ستاره، بیش از اینش روشنایی نیست
در غربت این دشت، اما آنچه میپیچد
تنها هیاهوی سکوت است و صدایی نیست
هریک بقیع کوچکی در سینهمان داریم
مائیم و اندوهی که آن را آشنایی نیست
بر شانههای غربت ما، زخم میروید
زخمی که او را ابتدا و انتهایی نیست
مائیم و، ارث چارده قرنِ عزا، آری!
غمگینتر از این قصه، گویا ماجرایی نیست
در شعلههای شرم میپیچم که میبینم
شعرم به یاد غربتش، شعر رسایی نیست...
شاعر : سید مهدی حسینی
- چهارشنبه
- 11
- مرداد
- 1396
- ساعت
- 5:11
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
سید مهدی حسینی
ارسال دیدگاه