غزلی از حرمت ساختهام با «مثلا»
گرچه خاک است روی قبر تو ؛ اما مثلا ...
گنبدِ زرد تو خورشید شده میتابد
نور میگیرد از آن ؛ گنبدِ خضرا مثلا
چه ضریحی شده کارِ هنرِ فرشچیان !
جنسِ هر پنجرهاش هست ، مُطلّا مثلا
چقدَر پارچهی سبز ، گره خورده به آن
میکنی باز ، تمام گرهها را مثلا
خادمانت همه دورِ سرمان میگردند
ما عزیزیم ، در این صحنِ مُعلّا مثلا
تشنهها مست شوند از مِیِ سقاخانه
ساقیِ میکده هم «حضرت سقا» مثلا
هیئتی شکل گرفتهست ، میان حرمت
نام هیئت شده «یا حضرت زهرا» مثلا
روضهخوانی وسطِ صحن ، حکایت میخواند
قصهی کوچهای از شهر تو ؛ حالا مثلا ...
مادری با پسرش رد شده از آن ؛ اما ...
هیچ کس راه نبستهست بر آنها مثلا
دست نامردِ کسی هم وسط کوچه نبود
چادری خاک نخوردهست ، در آنجا مثلا
مادرِ قصهی ما رفت ، صحیح و سالم
وَ نپوشاند ، رخ از دیدهی مولا مثلا
بعدِ مجلس همه رفتند ، زیارت کردند
تربتِ حضرت زهرا شده پیدا مثلا ...
- پنج شنبه
- 9
- اردیبهشت
- 1400
- ساعت
- 2:37
- نوشته شده توسط
- طاهره سادات مدرسی
- شاعر:
-
رضا قاسمی
ارسال دیدگاه