مثل فعل بازدم هستم که از دم کمترم
آدمم اما به وقت درک از آدم کمترم
هیچ تاثیری ندارم در جهان کوچکم
آه از شادی که جای خود٬ من از غم کمترم
با عبادات خودم چون عالِم عصر ظهور
سمبل عُجبم که از هرکس در عالم کمترم
شب ،نَمی، آمد به چشمم در هوای انتظار
تا بفهمم پیشت از یک قطره شبنم کمترم
مثل شعبانم که دارم در دلم جشن تو را
موقع گریه ولیکن از مُحرم کمترم
داستان های ظهورم٬ کافی ام٬مستدرکم
وقت روضه از لُهوف و از مُقَرَم کمترم
هیچ اخلاق بدی را حل نکردم در خودم
بی جهت می سوزم اصلا از جهنم کمترم
غایبم در غیبتت یعنی که چون ابن زیاد
با وجودی که زیادی هستم از کم کمترم
زیست با مولا تمام عمر و فرقش را شکافت
نیستی تا حس کنم از ابن مُلجم کمترم
قاتلت حتی تو را می بیند آخر در مصاف
من تو را هرگز ندیدم پس از او هم کمترم
- پنج شنبه
- 12
- مرداد
- 1396
- ساعت
- 6:48
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
ارسال دیدگاه