• دوشنبه 3 دی 03


اشعار مناجات با خدا -( همه ردم بکنند از خود و حیران باشم )

971


تا به کی با دل آواره پریشان باشم
همه ردم بکنند از خود و حیران باشم

رفتم از کهف تو بیرون و زمین گیر شدم
حقم این است که اینقدر هراسان باشم

دامن آلوده منم دست دعایم خالیست
تو لیاقت بده تا دست به دامان باشم

خشکسالی ثواب است به عمرم ای وای
وای اگر تا به دم مرگ بیابان باشم

کاش در موقع غفلت تو نگاهم نکنی
کاش در موقع غفلت زتو پنهان باشم

من نه آنم که چو یوسف بکنم دل ز گناه
نفس را ما بزنم راهی زندان باشم

آرزو عیب نباشد به من و میخواهم
در نجف پیش علی باشم و دربان باشم

هرکجا حرف حسین آمده جنات من است
چه صفایی است اگر محضر جانان باشم

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

  • پنج شنبه
  • 12
  • مرداد
  • 1396
  • ساعت
  • 6:58
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران