من بمیرم باز هم وضع سرت بدتر شده
ذکر لبهای من و ایتام ، "وا حیدر" شده
جان من اینقدر ، از رفتن نگو رحمی بکن
اینقدَر با من نگو که لحظه ی آخر شده
باء بسم الله قرآنم !!! کمی دیگر بمان
ماندنت کوتاه ، مثل سوره ی کوثر شده
زانویت لرزید ، از بسکه دچار ضعف شد
پیکرت ظرف دو روزه این همه لاغر شده
نیشخند قاتلت بد جور قلبم را شکست
ناله ی امن یجیب من دگر مضطر شده
من نمی دانم چه بر شمشیر زد آن نانجیب
هر چه که بوده برای حال و روزت شر شده
ظاهرا شمشیر .... اما در حقیقت قاتلت ...
غصه ی خون لخته ای بر روی میخ در شده
مثل این سی سال ، داری روضه خوانی می کنی
مثل این سی سال ، چشمت ابریِ مادر شده
اینقدر این سالها از داغ مادر گفته ای ...
که تمام روضه ها را دخترت از بر شده
بگذریم از ماتم مادر ، بخوان از داغ من
پس بخوان از ماجرای یک گل پرپر شده
باز داری غصه ی ناموس خود را می خوری
فکر و ذکرت کربلا و غارت معجر شده
تا خیالت جمع باشد از من و اهل حرم ...
روی صحبت هات ، با عباس آب آور شده
شاعر : رضا قاسمی
- پنج شنبه
- 12
- مرداد
- 1396
- ساعت
- 18:26
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
رضا قاسمی
ارسال دیدگاه