• جمعه 2 آذر 03

 حسن لطفی

اشعار شهادت حضرت امام موسی بن جعفر(ع) -( کِی می‌شود که شانه به مویِ رضا زنم )

796

در گوشه‌ای شکسته زِ آوارِ بی کَسی
تنها اسیر و خسته و بی آشنا منم
یلدا ترین شب است شبِ این سیاه چال
پیر و نحیف و بی‌کَس و بی هَم‌صدا منم

با خشت‌هایِ سنگی و با میله‌های خویش
زندان به حالِ  روز و شبم گریه می‌کند
خون می‌چکد زِ حلقه و می‌سوزم از تَبَم
زنجیر هم به سوزِ تَبَم گریه می‌کند

پوسیده پیکرم که در این چهارده بهار
در تنگنایِ سرد و نموری فتاده‌ام
از بارِ حلقه‌های ستم خُرد گشته‌ام
دور از شعاعِ کوچک نوری فتاده‌ام

چشمم هنوز خیره به در باز مانده است
خونابه بر لبم پِیِ هر آه آمده
گویی فرشته است که در باز می‌کند
اما نه باز قاتلم از راه آمده

اینبار هم به ناله‌یِ من خنده میزند
دستی به زخم تازه‌ای زنجیر می‌كشد
با هر نفَس به کُنجِ لبم خون نشسته است
با هر تپش تمامِ تنم تیر می‌کشد

چشمم به میله‌های قفس خو گرفته است
کِی می‌شود که خنده به رویِ رضا زنم
کو دخترم که باز بخندد برابرم
کِی می‌شود که شانه به مویِ رضا زنم

ای بی‌حیا ترین که مرا زجر میدهی
در زیرِ تازیانه چنین ناروا مگو
خواهی بزن دوباره مرا یا بکش مرا
اما بیا به مادرِ من ناسزا مگو

شاعر : حسن لطفی

  • دوشنبه
  • 16
  • مرداد
  • 1396
  • ساعت
  • 11:47
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران