دستش به زنجير است و پايش را شكستند
با ناسزا بغض صدايش را شكستند
سجاده را از زير پايش مى كشيدند
تا حرمت ياربّنايش را شكسته اند
اين چند زندان بان كه دورش را گرفتند
زير لگدها چندجايش را شكستند
برخاست امّا ناگهان با صورت افتاد
نامردها حتّى عصايش را شكستند
حتّى دمِ افطار هم چيزى نمى خورد
وقت اذان ظرف غذايش را شكستند
سِندى و همدستان او، تا روضه مى خواند
با خنده قلب مبتلايش را شكستند
هرچه زدند او را به ياد كربلا بود
حتّى گريز كربلايش را شكستند
ياد دمى كه زير سم ها رفت جدّش
ياد دمى كه دنده هايش را شكستند
از ابتداى صبح تا پايان مغرب
از ابتدا تا انتهايش را شكستند
اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید
- دوشنبه
- 16
- مرداد
- 1396
- ساعت
- 11:56
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
محمودزارع