دیگه قلب من از زدن ایستاد
چه جوری می تونم رو پام واستم
بدون تو بودن عذابه برام
من این زندگی رو نمی خواستم
باید دیگه تسلیم تقدیر شم
غمت کاری کرده که من پیر شم
نه الان که یه سال و نیم پیش بود
می خواستم از این زندگی سیر شم
نه این که گلایه کنم از همه
من از دست دوری فقط عاصی ام
درسته که موهام شد از غم سپید
ولی تو نگو که نمی شناسی ام
نه مشتاق گلزار و نهرم حسین
شده زندگی بی تو زهرم حسین
تو رفتی و یک سال و نیمه که من
با هر چی خوشی بوده قهرم حسین
چقدر این بلا رو تحمل کنم؟
دیگه پر شده کاسه ی صبر من
گره خورده بختم به شام بلا
که اینجا شده آخرش قبر من
بگو کی توی این بلاهای سخت
مراعات کرده نظیرم حسین؟
می خوام این سعادت نصیبم بشه
دم روضه خوندن بمیرم حسین
شکسته غم کربلا بالمو
شده از غمت زیر و رو حالمو
سرم در هوای تن بی سره
هنوزم حوالی گودالمو
همونجا که جبریلم آخر برید
برادر دل از حب خواهر برید
همونجا که شمر از تنت سر برید
جلو چشمای خیس مادر برید
دویدن با اسبای تازه نفس
غروب همون روز دنبال من
واسه بچه هات دلهره داشتم
فدای سرت جفت خلخال من
منم دختر دختر مصطفا
چرا باید اینجور اسیرم کنن؟
منو مثل مردای جنگی چرا
با زنجیر و غل دستگیرم کنن؟
گره خورده با روضه احساس من
کجاس اکبرم؟،پس کو عباس من؟
شده وقت محمل سواری ولی
یکی نیست بگیره رکاب واسه من؟
به امر تو هرجا که می شد شدم
سپر واسه هشتاد و چار طفل و زن
ولی در عوض چیزی از من نموند
واسه تک تکشون منو می زدن
منو بردن از کوفه تا شهر شام
از این شهر رفتم به زور کسی
شنیدم ،سرم رو به محمل زدم
سرت رفت توی تنور کسی
دم صبح دیگه رسیدم به شام
شبو همنشین خرابه شدم
تو این چند ساعت برای یه بار
نذاشتن بمونم تو حال خودم
همه فخر این شهر در اینه که
فقط نون غیرت رو آجر کنن
با گوشواره های رقیه می خوان
برای رقیه تفاخر کنن
برای تماشای ما اومدن
همه از دهاتا و شهرای دور
به دستور شمر و سنان رد شدیم
ز دروازه ی پر عبور و مرور
...و هرکی به حد توان خودش
به اولاد پاک تو دشنام گفت
برای همین بود که یک امام
سه بار از ته قلبش الشام گفت
تو اصلن بگو شب به ما جا ندن
محلی به اولاد زهرا ندن
ما از نسل پیغمبر خاتمیم
به ما لااقل نون و خرما ندن
شاعر : مظاهر کثیری نژاد
- دوشنبه
- 16
- مرداد
- 1396
- ساعت
- 11:59
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
مظاهر کثیری نژاد
ارسال دیدگاه