دیگر بیا که دیده به راه تو مانده ام
دیگر بس است دوری من با تو یا حسین
مانند قتلگاه تو در زیر آفتاب
جان می دهم به یاد تو ای سر جدا حسین
جانی که روی پای بمانم نمانده است
گشتم شبیه دخترک ناز دانه ات
بی تو نفس کشیدن زینب تمام شد
یعنی خموش مانده صدای ترانه ات
پیراهنت دهد هنوز بوی قتلگاه
آنجا که شمر آمد و بر سینه ات نشست
دیدم هجوم گله ی گرگان کوفه را
دیدم که بند بند تن تو ز هم گسست
ای که به زیر سمّ ستوران شکسته ای
آیا هنوز سینه ی تو درد می کند؟
لب های من به یاد لبت مانده پر ترک
تا یاد چوب خیزر نامرد می کند
دیدم که سنگ، بوسه به زخم تو می زند
من هم زدم به چوبه ی محمل سرم شکست
مُردم، نشد که زخم تو را مرهمی نهم
با تو شدم همین که مقابل سرم شکست
ای بی کفن تو فکر کفن کن برای من
هر چند چیزی از تن زینب نمانده است
یک دسته گل برای مزارم تهیه کن
دیگر گلی به گلشن زینب نمانده است
شاعر:جواد حیدری
- چهارشنبه
- 18
- بهمن
- 1391
- ساعت
- 7:13
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه