• جمعه 2 آذر 03

 حسن لطفی

اشعار شهادت حضرت زینب کبری(س) -( چه کند ، مادری از طفل نشان می خواد )

1317

به مدینه خبرِ سوختنش را نبرید
آه درسایه بیایید تنش را نبرید
پیشِ او نامِ حسین و حسنش را نبرید
از روی سینه یِ او پیرهنش رانبرید

بگذارید که راحت بدهد جان زینب

هرچه کردند نسوزد دَمِ آخر که نشد
یا کمی کم بشود گریه یِ خواهر که نشد
یا به عباس نگوید غمِ معجر که نشد
یا نخواند نَفَسی روضه یِ حنجر که نشد

چه پریشان شده امروز ، پریشان زینب

بی نَفس مانده و بالایِ سرش نیست کسی
روبه قبله شده و دور و برش نیست کسی
تابگیرند زیرِ بال و پَرش نیست کسی
یا بگیرند خبر از جگرش نیست کسی

زیرِ لب داشت حسینیم سَنَ قوربان زینب

یادش اُفتاد خودش دید پرش را بُردند
دیر آمد سرِ گودال سرش را بُردند
با سرِ نیزه یِ سرخی پسرش را بُردند
زودتر از زن و بچه خبرش را بُردند

می دَودَ در وسطِ خیمه ی سوزان زینب

یک طرف داشت سنان باز سنان را می زد
یک طرف حرمله هم پیر و جوان را می زد
همه ی قافله را دخترکان را می زد
جای شلاق به تن چوبِ کمان را می زد

تک و تنها شده با جمعِ یتیمان زینب

چه کند ، مادری از طفل نشان می خواد
کودکِ بی رَمَقی تکه یِ نان می خواهد
دختری آمده از عمه توان می خواهد
راه رفتن به رویِ آبله جان می خواهد

می رود تا برسد گوشه ی ویران زینب

شاعر : حسن لطفی

  • دوشنبه
  • 16
  • مرداد
  • 1396
  • ساعت
  • 12:3
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران