حسین سالار زینب
جهان پر شور و ماتم
دل مهدی حزین شد
نوائی پیچیده بر دلها
که یارم اربعین شد
دوباره شور و غوغا
به دشت کربلا شد
دوباره سینه عشق
پر از شور و نوا شد
دوباره کاروانی
به دشت خون رسیده
به شام هجر زینب
دوباره زد سپیده
ولی افسوس و ناله
که دل آوا ندارد
به همره جمع عشاق
دگر سقا ندارد
رسیده کاروانی
که آب آور ندارد
علی اصغر ندارد
علی اکبر ندارد
ببین از ره حبیبا
رسیده خسته یارم
دل زینب پر از غم
نشسته بر مزارت
من از هجر رخ تو
ببین قامت خمیدم
ببین جسم کبود و
ببین موی سپیدم
چه گویم ای برادر
تو را از آنچه دیدم
زسیلی ها که خوردم
چه غمهائی کشیدم
سرت در تشت خون و
یزید و بزم باده
چود دیدم خیضران را
به لبهایت نهاده
ز کف شد طاقت من
شکستم ای برادر
به روی پای پر زخم
نشستم ای برادر
بگویم از غم دل
ز سنگ جاری از آن
ز نفرین و ز طعنه
ز لبخند و ز دشمن
رسیده کاروانی
به دشت آه و ناله
ولی همره ندارد
یکی طفل سه ساله
صدا زد بر من و گفت
رقیه در دل شب
حلالم کن که رفتم
ز پیشت عمه زینب
چو دیدم وای از این دل
چو چشمم را گشودم
یکی رأس تو بود و
یکی یاس کبودم
سرت بر روی دستش
رقیه چشم بسته
فراموش تو بود این
به دستان شکسته
- چهارشنبه
- 9
- اسفند
- 1391
- ساعت
- 13:9
- نوشته شده توسط
- یحیی
ارسال دیدگاه