مثل شمعى كنارِ خانهى خود
همه دَم او خدا خدا مىكرد
گريه هايش چه گريه آور بود
تا كه عباس را صدا مى كرد
روضه خوانىِ او كنار بقيع
مىزد آتش همه جگرها را
روضه وقتى از علقمه مىخواند
چون شرر بود رهگذرها را
روضههاى خرابه را مىخواند
تا غمِ شام روضه را مىبُرد
بِينِ بازار خويش را مىديد
سنگ جاى رباب هم مىخورد
آه از لحظهاى كه زينب گفت
قصهى آب و آب آور را
قصه.ى تير و حنجر اصغر
اضطرار حسينِ مضطر را
از خدا خواست تا زِ داغ حسين
قامتش بيشتر هلال كند
ملتمس با سكينه او مىگفت
تا اباالفضل را حلال كند...
من بميرم براى اين خانم
سرِ پيرى چه بى عصا مانده
پسرانش همه شهيد شدند
به دلش داغِ كربلا مانده
كاش همراه با اباالفضلش
راهىِ دشت كربلا مىشد
مثلِ عباسِ خود براىِ حسين
پاسبان بهر خيمهها مىشد
آرمان صائمی
- چهارشنبه
- 18
- مرداد
- 1396
- ساعت
- 7:27
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
آرمان صائمی
ارسال دیدگاه