گريه نكن اول قصه ي من
تموم حرفامو به تو نميگم
اشكاتو پاك كن تو چشام زل بزن
گريه كني بقيه شو نمي گم
سلام كه ميكنم جواب سكوته
تو جمعشون علي رو را نمي دن
شونه ها رو مي چسبونن به هم آه
نماز جماعت منو جا نمي دن
مني كه خيبر رو يه دستي كندم
ببين چي آورده غمت به روزم
بعد نماز ديدم مي لرزه دستام
نعلينمم نمي تونم بدوزم
قراره قصه اينجوري پيش بره
نمي تونم هميشه دوري كنم
دسمال زردم توي گنجه س ولي
حيف بابات گفته صبوري كنم
وقت زياده واسه كار خونه
اين روزا بايد استراحت كني
موهاي زينبت رو گل ببندي
با پسرات بخندي صحبت كني
تموم فكر و ذكرم اينه خانوم
بدجوري زير دين تو اسيرم
من يه زره فقط دادم برات و
تو داري جون مي دي برام بميرم
ديشب حسين داشت به زينب ميگف :
ميشه يه داداش ديگه بياره
جواب زينب دلمو كباب كرد:
پهلوي زخميش اگه خوب شه آره ...
دل علي رو قرص كن با موندن
حرف جدايي رو نزن دوباره
بمون تا دنيا رو به پات بريزم
دود در و ديوار كاري نداره ...
فدا سرت خونه نشيني من
اينجا به بعدش ديگه اوج درده
بقيه حرفا تو سينه يخ زد
وقتي كه ديد دستاي زهرا سرده
حامد عسگری ...
- چهارشنبه
- 18
- مرداد
- 1396
- ساعت
- 7:55
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
ارسال دیدگاه