• سه شنبه 15 آبان 03

 حسن لطفی

اشعار فاطمیه -( مانده بودم که در آن همهمه تنها چه کنم )

981


زودتر کاش بمیرم زِ غم اما چه کنم
مانده‌ام با تنِ تو با چه کنم با چه کنم

خواستم تا که نَگِریَم به کنارِ بابا
خواستم تا که نَگِریَم به تو اما چه کنم

گریه سخت است به مَردِ تو ولی می‌گِرید
زیر لب زمزمه‌اش این شده زهرا چه کنم

از سرِ شب که زدی شانه به مویم به لبت...
خون به جایِ نَفَست آمده حالا چه کنم

بسکه خون می‌چکد از پیرهنِ تازه‌ی تو
بارها گفته‌ام ای وای که بابا چه کنم

دیدم آن روز چه آمد به سَرَت در آتش
مانده بودم که در آن همهمه تنها چه کنم

در و دیوار به هم خورد و تو را خُرد نمود
می شنیدم نَفَست را که خدایا چه کنم

من به دنبالِ تو و فکرِ همه کُشتنِ تو
کَس نمی‌گفت که در زیرِ قدمها چه کنم

پلکِ سرخِ تو قرار است مگر وا نشود
تو بگو با دلِ دلتنگِ تماشا چه کنم

شاعر : حسن لطفی

  • چهارشنبه
  • 18
  • مرداد
  • 1396
  • ساعت
  • 9:16
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران