نشسته ام بنویسم محرمت را باز
هزار نکته ی ناگفته از غمت را باز
خدا کند که امانم دهی و باز کنم
برای خیمه زدن بند پرچمت را باز
کویر خشک گدای دو قطره باران است
بریز بر سر من اشک نم نمت را باز
دلت می آید از این دلشکسته دست کشی
دلی که چنگ زده حبل محکمت را باز
به پشتوانه ی لطفت گناه کردم من
ببخش با کرمت ذنب آدمت را باز
دلم گرفته برای دو دم گرفتن ها
بدم به روح زمینگیر من دمت را باز
اگر که فاطمه در بزم روضه هست،که هست
بگو چگونه کنم شرح ماتمت را باز؟
به سمت گود سرازیر میزدند تو را
به تیر و نیزه و شمشیر میزدند تو را
شاعر : محمد کاظمی نیا
- شنبه
- 21
- مرداد
- 1396
- ساعت
- 9:21
- نوشته شده توسط
- ح.فیض
- شاعر:
-
محمد کاظمی نیا
ارسال دیدگاه