من جوادم که خدا خوانده جواد
من چه کردم به تو اى بد بنیاد
عوض آنکه مرا یار شوى
بر دل غم زده غم خوار شوى
رفتى و در به روى من بستى
با کنیزان همگى بنشستى
گفتى از آب مرا منع کنند
شادى و هلهله آن جمع کنند
تو که آتش به دلم افکندى
حال استاده اى و مي خندى!
حجره در بسته و من تنهايم
به خدا من پسر زهرايم
تن بى تاب مرا تاب بده
جگرم سوخت مرا آب بده
بدن زارِ منِ تشنه جگر
بعد قتلم به روي بام ببر
تا که لب تشنه به زیر خورشید
جان سپارم چون حسین شاه شهید
شاعر : شهید غلامعلی رجبی
- سه شنبه
- 31
- مرداد
- 1396
- ساعت
- 4:30
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
شهید غلامعلی رجبی
ارسال دیدگاه