• دوشنبه 3 دی 03


شهدای آتش نشان -( برجی نشست و قامت تهران خمیده شد )

716

برجی نشست و قامت تهران خمیده شد
اسباب غم، دوباره سر سفره چیده شد
فریاد آتش است، به هر جا که می روی
چندین فرشته بین مه و دود دیده شد!

بغضم دوید و گوشه ی چشمم شکسته شد،
وقتی که خواندم از لب مجری، نوشته را:
چنگال پیر و سنگی این برج، همچنان
محکم گرفته بال و پر سی فرشته را! 

دیشب میان خواب، تو را دیدم و فقط
گفتی: "صدای سوختنم را شنیده ای؟"
صبحی که چکمه های تو را واکس می زدم
گفتی "عزیز من تو فقط خواب دیده ای!"

دیدی خودت که خواب من این بار چپ نبود
خاموش می‌شوی و به تو زنگ می زنم
با هر دقیقه ای که جوابی نمی دهی
محکم به شیشه ی دل خود سنگ می‌زنم!

((مادر! ببخش از پسرت، پیرهن فقط...
خواهر! ببخش... با خبری تلخ آمدم
تازه عروسِ حادثه! شرمنده ام اگر
با این خبر مراسمتان را به هم زدم...))

باور نمی کنم خبری را که داده است!
با حجم گریه می‌رود اما نمی‌روم...
همکار توست، پس تو کجایی که نیستی؟
من تا نبینمت که از اینجا نمی‌روم!

مادر نشسته روی زمین داد می‌زند:
دیدی دوباره یوسفم از چاه برنگشت؟
دیدی سیاوشم وسط شعله مانده است؟
دیدی کسی سلامت از این راه برنگشت؟

مردم سلام... با خبری تازه آمدم
ققنوس‌های قصه ی تهران نمرده اند
ما مُرده ایم و مردمِ دور از بلا، که باز
مثل همیشه از بدن مُرده خورده اند!

آقای بی ملاحظه ی دوربین‌به‌دست!
کافی نبود آن همه اخبار سرزده؟
این سوژه ای که مرکز عکاسی ات شده
از زیر چوب و آجر و تیرآهن آمده!

پروانه های عاشق از اینجا نرفته اند!
این عشق جاودانه که حاشا نمی‌شود!
"آتـش بگیر تا که ببینی چه می‌کشم
احساس سوختن به تماشا نمی شود"*

سیده نرگس میرفیضی

 

  • دوشنبه
  • 6
  • شهریور
  • 1396
  • ساعت
  • 16:47
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران