توی برگ سفید نقاشی
گرد و خاك مداد پر رنگ است
سرخ و تیره چقدر آتش و دود
نكند لای دفترم جنگ است
اینكه اینجا كشیده ام پدر است
مثل عكسش كمی جوان شده است
می درخشد لباس خاكی او
مثل خورشید آسمان شده است
می كشم با مداد سبز كلاه
تا در این جنگ بر سرش باشد
می كشم با مداد قهوه ای ام
خاكریزی كه سنگرش باشد
دفتر من دوباره نورانی ست
شب حمله دوباره آمده است
تانك هایی كه خط خطی كردم
پدرم با سلاح خود زده است
سالها رفته است و از جبهه
پدر و گریه و دعا مانده
شاید او خسته بوده و پایش
روی مین سیاه جا مانده
شاعر : مهدی مردانی
- دوشنبه
- 11
- آذر
- 1392
- ساعت
- 16:38
- نوشته شده توسط
- یحیی
- شاعر:
-
مهدی مردانی
ارسال دیدگاه