ازناله های هرسحرت گریه میکنم
بر زندگی مختصرت گریه میکنم
دیگر به گریه های شبت خو گرفته ام
از بس برای چشم ترت گریه میکنم
پا میشوی ز جای خودت آه میکشی
از دستِ دست برکمرت گریه میکنم
بال و پرشکسته خود را تکان مده
از درد زخم بال وپرت گریه میکنم
قامت کمان وخسته و پهلو شکسته ای
ازاین همه بلا به سرت گریه میکنم
پلکی نمی زنی، نفست بند آمده
بر حال و روز محتضرت گریه میکنم
جارو به دست میشوی و کار میکنی
از حالتِ خمِ کمرت گریه میکنم
شاعر : محمد حسن بیاتلو
- سه شنبه
- 7
- شهریور
- 1396
- ساعت
- 13:21
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
محمد حسن بیات لو
ارسال دیدگاه