خسته ای از جفای شهر ولی
بهر رفتن چنین شتاب نکن
بی تو ماندن تصورش سخت است
خانه را بر سرم خراب نکن
درد تو می کشد مرا زهرا
گرچه بر عالمی طبیبم من
حرف رفتن نزن امید علی
ناامیدم نکن غریبم من
میسپاری به من حسینت را
فکر تاراج تلخ پیرهنی
از نگاهت ولیک میفهمم
بیشتر ناگران این حسنی
نه تو گفتی چه آمده به سرت
نه حسن گفت علت محنش
بین کوچه ولی همین دیروز
لرزه افتاد ناگهان به تنش
گر دعا بهر رفتنت نکنی
با دعایم امید بهبود است
صبرکن دخترت بزرگ شود
خانه داری برای او زود است
گفت فضه،به زینبت هر روز
می دهی درس زخم بستن را
تا مداوا کند به عاشورا
زخمهای عمیق یک تن را
شاعر : بهنام فرشی
- چهارشنبه
- 8
- شهریور
- 1396
- ساعت
- 4:58
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
بهنام فرشی
ارسال دیدگاه