سقا، داره میره علقمه،از عطش کودکان، دلش پر از ماتمه
انگار، قحطیه آب اومده،گریه ی طفل رباب، دلش رو آتیش زده
ازاین، صدای ناله و، زاریه بچه ها، دلش شده خون
دیگه، یا مشک آب میاد، میون خیمه یا، میگیره بارون
ارباب میدونه، میشه بی یاور
وقتی که رفت از، لشکر آب آور
"ای وای اب الفضل"
سقا، افتاده روی زمین، روبرو شد بی هوا، با عمود آهنین
غصه،تودلش آکنده شد،وقتیکه مشکو زدن،بدجوری شرمنده شد
فرات، گرفته بوی یاس، فاطمه اومده، این دم آخر
میگه، میون خاک و خون، افتادم از نفس، بیا برادر
وقتی سقا گفت، داداش دریابم
خم شد از داغش، قد اربابم
"آه و واویلا"
شاعر : صادق اویسی
منبع: گروه شاعران جواز نوکری
- سه شنبه
- 21
- شهریور
- 1396
- ساعت
- 7:28
- نوشته شده توسط
- علی کفشگر فرزقی
- شاعر:
-
صادق اویسی
ارسال دیدگاه