• جمعه 2 آذر 03

 محمد قاسمی

شعر عید غدیر خم -( از همان روز که باب الحرمش سوخته شد )

843
1

شیر خدا
برکه ! ذکر سَمَکَت تا به سما بالا رفت 

چون که بر دست نبی،دست خدا بالا رفت 

ظاهراً روی جهاز شتران بود ولی 

کس نفهمید علی تا به کجا بالا رفت ! 

 

صبحِ زیرِ بغلِ شیرِ خدا کرد طلوع 

بسکه آن روز یَدِ شمسِ ضُحیٰ بالا رفت 

خطبه ای خواند محمّد که همه مات شدند 

خطبه ای خواند که شأن خُطبا بالا رفت 

اوّلین بارِ نبی بود که در شصت و سه سال 

تا بگوید سخن این قدر صدا بالا رفت 

کرد در حقّ علی هر چه دعا در آن روز 

گفت `الهی بِعلی” موجِ دعا بالا رفت 

وقت بیعت شد و دست همه پایین آمد 

دست زهراش در آن معرکه تا بالا رفت 

ساقی آمد ز سر لطف ، سرِ خُم غدیر 

این چنین شد تَبِ پیمانه ی ما بالا رفت 

`أَشـــهدُ اَنَّ عَلیّاً ولـی اللهِ ” بـِـلال 

بال وا کرد و چونان بادصبا بالا رفت 

ذهن بر خاک کف پاش تیمّم ها کرد  

تـــا عیـــار ادب ما شُعــــرا بالا رفت 

چون که مؤمن به ولای علی و آلش شد 

این همه ارزش یک قطعه طلا بــالا رفت 

گبر هم وقت نیازش به علی روی آورد 

بسکه در صحن نجف ، خواسته ها بالا رفت 

واژگون شد عَلَم منکِـر او هر جا بود 

در عوض پرچم حیدر همه جا بالا رفت 

هرکسی دور شد از وادی او خورد زمین 

هرکسی گفت از او مدح و ثنا، بالا رفت 

منتقل شد عوض مکّه به `وادیّ سلام” 

روح آن شیعه که در کوی منا بالا رفت 

از همان روز که شش ماهه ی او را کشتند 

آه شش ماهه ی شاه شهدا بالا رفت 

از همان روز که باب الحرمش سوخته شد 

آتش از هر طرف کرب و بلا بالا رفت 

شاعر : محمد قاسمی

  • پنج شنبه
  • 23
  • شهریور
  • 1396
  • ساعت
  • 8:30
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران