حجره ی غریب
افتاده ام به کنج همین حجره ی غریب
درگیر پای کوبی زنهای نانجیب
پا می کشم به خاک و جوابی نمی رسد
با آب آب گفتنم آبی نمی رسد
در لحظه های آخر خود آه می کشم
از خنده های همسر خود آه می کشم
زهر جفا چشیدم و افتادم از صدا
یک گوشه مثل بیدم و افتادم از صدا
بال و پری نمانده زمین گیر گشته ام
در اول جوانی خود پیر گشته ام
مانده میان هلهله قلب صبور من
در پشت درب بسته شکسته غرور من
شاعر : مسعود اکثیری
- جمعه
- 24
- شهریور
- 1396
- ساعت
- 6:30
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
مسعود اکثیری
ارسال دیدگاه