• جمعه 2 آذر 03


شعر ولادت امام رضا(ع) -( پس بی کفن نبود کفن داشت تن نداشت )

1450
1

باغ بهشت

ای آفتاب، سایه ی خورشید گنبدت 

باغ بهشت، باغچه ی شهر مشهدت 

ما را نوشته اند میان اسیرها 

از عاشقان درهمِ زلف مجعدت 

دنیا فقیر آمد و سرمایه دار رفت 

حاتم درست می شود از لطف بی حدت 

قبل از ولادتت به ولایت رسیده ای 

جبریل خواند `عالم آل محمدت” 

ما که صدا زدیم تو را `یا ابالجواد” 

ای جان ما فداییِ فرزند ارشدت 

`حاجات ماست یا عدد پنج یا که هشت 

ما خانه می خریم فقط با پلاک هشت” 

ای خنده ات تبلور طبع دچار ما 

از تو گرفته وام شرف، اقتدار ما 

ختم خزان ماست تجلی گنبدت 

صحن بهشت توست شروع بهار ما 

صلح است بین آینه و سنگ این حرم 

دل رحم تر نبود از آئینه دار ما 

ما با کدام سجده تشکر کنیم که 

افتاده دست دامن تو کار و بار ما 

وقتی که اشک ریخت همه فیض می برند 

باید نشست موقع گریه کنار ما 

`ای بانی بهشت حریم مکرمت 

رقص ملائک است به فتوای پرچمت” 

پرواز می دهیم پری را که بسته نیست 

با بوسه می زنیم دری را که بسته نیست 

ما درد می کشیم اگر داد می کشیم 

درمان نمی کنند سری را که بسته نیست 

یک عمر ما به لطف شما تکیه کرده ایم 

بر ما نبند آن نظری را که بسته نیست 

تو قول داده ای که ببندی بیا ببند 

پلک امید محتضری را که بسته نیست 

با در زدن به هر چه بخواهیم می رسیم 

از ما نگیر پشت دری را که بسته نیست 

`دنبال نور آمده ها را نگاه کن 

از راه دور آمده ها را نگاه کن” 

مشهد امید داد که ما زندگی کنیم 

با ذکر یا امام رضا زندگی کنیم 

گفتیم خرج زندگی و گفت پای من 

یعنی اجازه داد گدا زندگی کنیم 

یا ایها الرئوفِ سر راه مانده ها 

جا هست در کنار شما زندگی کنیم؟ 

مردن به پای عشق تو عین سعادت است 

حالا که عاشقیم چرا زندگی کنیم 

ما دل به زلف پنجره فولاد بسته ایم 

تا با برات کرب و بلا زندگی کنیم 

`زلفت اگر نبود رهایی نداشتیم 

برگ برات کرب و بلایی نداشتیم” 

اصلا به خاک پات سرم دوخته شده 

امّید مادر و پدرم دوخته شده 

زیر نظر گرفته مرا مهربانی ات 

از این نظر به تو نظرم دوخته شده 

مثل کبوتران تو جلد حرم شدم 

طوری که در هوات پرم دوخته شده 

دست گدا بهانه به دست تو می دهد 

چشم گدا به دست کرم دوخته شده 

هر سال به زیارت مخصوصه ی شما 

رزق محرم و سفرم دوخته شده 

`خود را شبیه ابن شبیب تو می کنیم 

وقتی که یاد جد غریب تو می کنیم” 

با یاد یوسفی که تنش پیرهن نداشت 

بر روی خاک بود و سری بر بدن نداشت 

یک عده می زنند و یک عده می برند 

انگشتر و عبا و ردا ظاهراً نداشت 

این ضربه ها اجازه ندادند پا شود 

از زیر چکمه ها نفسِ پا شدن نداشت 

در بوریا که ریخته شد جمع شد حسین 

پس بی کفن نبود کفن داشت تن نداشت 

میگفت خواهرش لب گودال قتلگاه 

این رو به قبله اینهمه نیزه زدن نداشت 

زینب که هست مادرمان را صدا نزن 

پیش رباب حداقل دست و پا نزن 

شاعر : حامد خاکی

  • جمعه
  • 24
  • شهریور
  • 1396
  • ساعت
  • 7:51
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران