درحسرت یارجان به لب شد
مردی که بزرگ آسمان بود
برروی محاسن سفیدش
اشک دل زخمی اش روان بود
استاد بزرگ مکتب عشق
محنت زده همه دقایق
تنها شده در هزار شاگر
همسایه غم امام صادق(ع)
درهجمه غربت مدینه
بی هم نفسی خمیده اش کرد
شد باعث لحظه رهائیش
زهری که نفس بریده اش کرد
تب ازنفسش زبانه می زد
اشک از دل چاک چاک می ریخت
درحجره میان بستر خود
لاله زلبش به خاک می ریخت
آنقدرکشید بار غصّه
تا مرگ به کامش آرزو شد
مانند تبار غم نصیبش
ازشدّت غم سفید مو شد
اجدا غریب و بی نشانش
صد زخم از این زمانه خوردند
گویا که تمام ارث غم را
بردست دلش همه سپردند
او مثل خلیل شد درآتش
این ارث نژاداطهرش بود
شد دفتر خاطرات او باز
انگار بیاد مادرش بود
با ضرب لگد دوباره واشد
بابی زبهشت بی نشانه
این بار که جای شکرباقی است
مسمار نداشت درب خانه
اورا ز میان کوچه بردند
آوای خدا شنیده می شد
گویا که علی دوباره آنجا
بر روی زمین کشیده می شد
تا وادی کفر دین مطلق
در بند زبین کوچه ها رفت
با آنکه زتیره عبا بود
با موی برهنه بی عبا رفت
صیاد نگفت با خودش که
این صید شکار تیر درد است
اورابه عتاب می کشید و
نامرد نگفت پیرمرد است
افتاد به خاک وزیرلب گفت
آمد به سرم بلای زینب (س)
گویا که به روی خاک می دید
درخاطره ردّپای زینب(س)
با کینه بدون جرم اورا
با یک غم بی حساب بردند
او عاشق روضه بود واور
تا معرکه شراب بردند
شمشیر به روی او کشیدند
امّا سر او به نیزه ننشست
می دید به چشم دل سری را
بازیچه ضرب چوب یک مست
او عاشق روضه بود آری
بانی عزای کربلا بود
مسجد همه جا حسینیّه شد
تا روضه جدّ او به پا بود
شاعر : مجتبی صمدی شهاب
- جمعه
- 24
- شهریور
- 1396
- ساعت
- 10:28
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
مجتبی صمدی شهاب
ارسال دیدگاه