دست خالی مو نبوس ، میشم از خجالت آب
حلالیت بطلب ، برای من از رباب
به رباب ، بگو نشد آب بیارم
چه کنم ، تو که دیدی دست ندارم
مشکم که پاره شد ، همه خندیدند
رفت آبروی من ، همه فهمیدند
سقای کربلا ، یاابوفاضل
******
قبل تو کنار من ، اینجا مادرت رسید
دست زخمی شو روی ، چشم پاره ام کشید
مادرت ، ناله زد و سوخت جیگرم
منو هی ، صدا می زد ای پسرم
جون من برادرم ، نکنم آزار
دستاتو از روی ، کمرت بردار
سقای کربلا ، یاابوفاضل
******
این جسارتو ببخش ، از غلام و نوکرت
اولین دفعه است که من ، خوابیدم برابرت
تو برو ، منو نبری به حرم
نبینند ، شده متلاشی سرم
لشگر داره میره ، به حرم برگرد
دنبال غارته ، دشمن نامرد
سقای کربلا ، یاابوفاضل
شاعر : مجتبی صمدی
- شنبه
- 25
- شهریور
- 1396
- ساعت
- 3:16
- نوشته شده توسط
- علی کفشگر فرزقی
- شاعر:
-
مجتبی صمدی
ارسال دیدگاه