مجال سخن گفتن
تو غریب و من غریب ، داد از غریبی
تو شهید و من وحید ، در بی حبیبی
تو نصیر و من اسیر ، با غم نصیبی
تو به نِی و من ز پی ، با بی شکیبی
******
این جا اگر مجال سخن گفتنم کم است
دل ها اسیر زور و زرِ تختِ حاکم است
هر سو نظر بیفکنم از داغ بی کسی
تیغ ستم بلند و سرِ ناکسان خَم است
گویم ولی برادر بی سر ز عزم تو
در واژه واژه های وفا شعر رزم تو
با دست بسته ام شکنم هیبت ستم
با یادِ خونِ سرخ جوانانِ بزم تو
ای داد از غریبی بیداد از غریبی
تو غریب و من غریب ، داد از غریبی
******
این جا اگر نشسته به سر، سایة جفا
آتش فتاده بر دلِ اولادِ مصطفا
رحمی به قلب تیرة نامردمان که نیست
بوئی نبرده ملت سفیانی از وفا
گویم ولی به پیش یزیدان کلام تو
زیباترین سرود خدا در پیام تو
هرگز به زیر بار ستم شانه تا مکن
"هیهاتُ منّ ذله" شده مُهر نام تو
ای داد از غریبی بیداد از غریبی
تو غریب و من غریب ، داد از غریبی
******
این جا اگر جواب سخن، مشت و آهن است
زنجیر و غُل همیشه به دستان و گردن است
سرنیزه بوسه بر لب آزاده می زند
سهم گُلِ شکسته ، غریبانه مُردن است
اما قیام ناب تو را زنده می کنم
رسوا نیاتِ شوم و فریبنده می کنم
با پرچمی که بر دلِ من داده ای حسین
آگه تمام مردم آینده می کنم
ای داد از غریبی بیداد از غریبی
تو غریب و من غریب ، داد از غریبی
******
این جا اگر هوای فرومایه غالب است
در قلب شامیان گِل این فتنه قالب است
رایج ترین سخن همه جا ، لعنِ مرتضاست
لب ها به ناسزای علی گونه طالب است
اما چنان بسان علی گفت و گو کنم
تا پایه های کاخ ستم زیر و رو کنم
با سروری که ارث من از قلب حیدر است
چشمان مردمان جفا شست وشو کنم
ای داد از غریبی بیداد از غریبی
تو غریب و من غریب ، داد از غریبی
******
شاعر : محمدرضا سروری
- یکشنبه
- 26
- شهریور
- 1396
- ساعت
- 7:33
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
محمدرضا سروری
ارسال دیدگاه