آسمان آسمان,خون و رنگین کمان
ماه بین آمده دامن کشان
عطش و خستگی,دل و دلبستگی,نور پیوستگی
شمس عازم به غروب است به آهستگی
اوج امادگی,دل و دلدادگی
آمد از خیمه برون,سیزده ساله یلی
روی دوشش سپری
تیغ آویخته بر کمری بسته به جنگ
با همه سادگی,سر که آورد فرود
پیش پای قدم لطف عمو
به چه افتادگی
به زمین لرزه فتاده است از این هیبت و استادگی
دست بر قبضه ی تیغ,دست دیگر ز ادب
به روی سینه گذاشت
نامه ای داد به دستان عمو
که ببین جان عمو,اذن میدان داده
به تو فرمان داده,دستخط پدرم
اشک از دیده ی خورشید سرازیر شده
که عمویت به همین نامه زمینگیر شده
من اگر می گویم,تو به میدان نروی
آخر ای ماه جبین,تو امانت هستی
نامه ای آوردی,باز دستم بستی
گفت با خواهر خود,که بپوشان رخ ماه
که عزیز حسنم,نخورد چشم از این خیل سپاه
ماه منشق شده ای
آمد از خیل سپاه کم ارباب برون
شورشی افتاده,به سپاه کافر
از چه پوشیده شده,صورت قرص قمر
کیست این ماه پسر,کیست این شیر جگر
نعره ای زد که منم,برق شمشیر خدا
پسر شیر خدا,پسر قبله ی نور
پسر کعبه ی طور,و مبارز طلبید
و چنان تیغ کشید,و به دور سر خود چرخانید
که از آن سرعت دست,هیچ کس تیغ ندید
لحظاتی نگذشت,که به تیغ علوی
پسر پور علی,که یلان روی زمین افتادند
دست پرورده ی عباس علی,زد به قلب لشکر
و صدا زد به تمام نفسش یا حیدر
لرزه در خیل سپاه,آذرخشی زده در اهل گناه
بست بر دشمن راه,پشت سر آل الله
نفس ثارالله
دم لا حول و لا قوة الا بالله
دید دشمن که حریف پسر فاطمه نیست
به جز از نامردی,جنگ را خاتمه نیست
دور او حلقه زدند,همگی دست به سنگ
آسمان ابر پر از سنگ شده
سیل خون جاری شد,ز رخ ماه جبین
تیغ افتاد ز دست,ماه افتاد زمین
تیرها از یک سو,نیزه ها از سویی
سنگ ها از یک سو,تیغ ها از سویی
هر که از راه رسید,پنجه بر ماه کشید
تا کسی گفت دگر,از نفس افتاده
نعل ها سرخ شدند,سرخی خون حسن
یکی از راه رسید,خنجری در دستش
خود از سر برداشت
پنجه در کاکل آهوی بنی هاشم کرد
عمو از راه رسید
- دوشنبه
- 27
- شهریور
- 1396
- ساعت
- 2:32
- نوشته شده توسط
- علی کفشگر فرزقی
کمال