خیمة آتش زده
(برخیز و ببین خیمة آتش زده ام را )- عباس علمدار
برخیز و ببین خواهر درغم شده ام را - عباس علمدار
برخیز و ببین سینة محنت کده ام را - عباس علمدار
******
برخیز امیرم ای ساقی و میرم
عباس عبّاس علمـدار دلیرم
برخیـز ز جا ای گـُل مینـای شکسته
رخسار مَهَت در دل خون از چه نشسته
نخل قـد من از غم تو گشتـه خمیده
صبر از دل من بُرد و توان ازتن خسته
برخیـز که بی یاور و بی پشت پناهم
تا اوج فلـک رفتـه نِیِ سـوزش آهم
آیینـة غـم بـر دل بـی تـاب دمیـده
یک بار دگر جـان أٌخـا کن تو نگاهم
(برخیز و ببین خیمة آتش زده ام را )- عباس علمدار
******
برخیـز کسی مثل تو پابند وفا نیست
خورشید مرا بی رُخ ماه تو صفا نیست
در دشت غریبی که ستم گشته فراگیر
یاری به برم روبروی قوم جفا نیست
برخیـز و دگر باره علم گیر به دستت
بگشـا به رویم بار دگر دیـدة مستت
در پیش دو چشمان ترم خفته به خاکی
بـاور نکنـم گر چه بدیـدم نشستت
(برخیز و ببین خیمة آتش زده ام را )- عباس علمدار
******
برخیـز که تنهـا شده ام بی تو برادر
من مانده ام و یک سپه کین به برابر
هرسو که نظر می کنم این دشت بلا را
بینم همه جا را سَن و شمشیـر سراسر
برخیـز و ببین بی کسی ام در برِ دشمن
صف بستـه عدو با سپر و نیزه و آهن
یاری به سپاه زنده نمانده که بجنگـد
با خصـم جفاپیشـة پر حیلـه گر من
(برخیز و ببین خیمة آتش زده ام را )- عباس علمدار
******
برخیـز و ببین دلهره در چهرة اطفال
هر یک شده در ماتم تو مضطرب احوال
بی تو به چه رویی به حرم رو بنمایم
داغت شکنـد زینب غمدیده پر و بال
تا سروری از داغ ابالفضل جوان گفت
از قلب حسین و دلِ پر آه و فغان گفت
خون از جگر خسته به گلگونه روان شد
آنجا که ز تنهایی سلطان جنان گفت
(برخیز و ببین خیمة آتش زده ام را )- عباس علمدار
******
شاعر : محمدرضا سروری
- سه شنبه
- 28
- شهریور
- 1396
- ساعت
- 4:16
- نوشته شده توسط
- علی کفشگر فرزقی
- شاعر:
-
محمدرضا سروری
ارسال دیدگاه