سایه ی بر سرم
از ازل عشق،در دلم بوده
سایه ی بر سرم،علم بوده
خانه ی اولم حرم بوده
دست از تو چگونه بردارم
جز تو سرمایه ای مگر دارم؟
هر کسی دلخوش است با چیزی
خوش نکرده دل مرا چیزی
جز غمت، چون مریدها چیزی
از تو غیر از کرم نمی خواهند
چون زیاد است، کم نمی خواهند
بچه بودم که کربلا رفتم
پا به پای بزرگ ها رفتم
تازه فهمیده ام کجا رفتم
بار دیگر برات می خواهم
سفر کائنات می خواهم
هر که نام حسین را برده
دست بر دامن خدا برده
درد را داده و دوا برده
نام تو نزد انبیاء، شفاست
ذکر من اسمه دواءِ خداست
غیرتت فاطمی، دلت حسنی ست
نفست حیدری ست، سوختنی ست
خصلت خانواده، بی کفنی ست
منتها فرق در کفن ها هست
کفنت پاره پاره، صد تکه ست!
اکبرت رفت، اصغرت هم رفت
ماند قولت ولی سرت هم رفت
اسب از روی پیکرت هم رفت
پسرِ فاطمه ولی نفسی
نرود زیر بار هیچ کسی
تیر وقتی بلای جانت شد
آب شرمنده ی لبانت شد
خود جبریل، روضه خوانت شد
بعد از آن ماجرا فرات گِل است
آب شد، آب از خودش خجل است
لب زینب، رگ بریده ی تو
پای در خاک و خون کشیده ی تو
این مصائب ولی به دیده ی تو
نیست چیزی به غیر زیبایی
به! به این صبر و این شکیبایی
کربلا، عالم وقوف شده
از غمت ماه در خسوف شده
کمی از غربتت، لهوف شده
روضه های تو قابل لمس است
غربتت اظهرُ من الشمس است
غم تو رزق سالمان باشد
شال مشکی مدالمان باشد
عشقبازی حلالمان باشد
تا محرم دقیقه می شمریم
تا تو هستی غم که را بخوریم؟
با تو از وقتی آشنا شده ایم
آرزومند کربلا شده ایم
دست بر دامن رضا شده ایم
که به دیدار آشنا برویم
بعد مشهد به کربلا برویم
شاعر : سعید پاشازاده
- سه شنبه
- 28
- شهریور
- 1396
- ساعت
- 5:28
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
سعید پاشازاده
ارسال دیدگاه