خرابه قتلگاه شد
رقیه چشم به راه بود خرابه قتلگاه شد
رقیه بی گناه بود شهید یک نگاه شد
رقیه بی پناه بود به گریه یک سپاه شد
رقیه مثل ماه بود لبانش غرق آه شد
******
سه ساله دختری بود شبیه روی زهرا
تپیده قلب زارش فقط با عشق بابا
درونِ یک خرابه نشسته با اسیران
بهانه می نماید پدر با سوز و آوا
پیاپی گوید عمه چرا بابا نیاید
که از دستم طنابِ اسیری وا نماید
چرا دیگر سراغی نگیرد از رقیه
زبانم لال عمه شده او کشته شاید
رقیه چشم به راه بود خرابه قتلگاه شد
******
دو چشمانش به در بود به شوق روی بابا
پدر تا از در آید دوَد رو سوی بابا
ولی افسوس از آن دم که در تشت طلا دید
سر و رخسار خونین پریشان موی بابا
سرِ بابا به آغوش فشُرد و دردِ دل کرد
برایش گفت و گو از سه داغ متصّل کرد
جدایی بی نوایی از آن بدتر اسیری
که دردش زندگی را به این زودی مُخل کرد
رقیه چشم به راه بود خرابه قتلگاه شد
******
هنوز عمه یتیمی نگفته با رقیه
نگفته کشته گشته حسینش تا رقیه
نمیرد از جدایی ندارد طاقتی تا
نماید داغ بابا به سینه جا رقیه
دگر طاقت نیآورد جدایی از پدر را
گشوده حال گریه شبانه بال و پر را
فغان و شیون و آه کلام بانوان شد
چو عمه زینب آورد به گریه این خبر را
رقیه چشم به راه بود خرابه قتلگاه شد
******
زن غسّاله تا دید کبودی های او را
نشانِ تازیانه ز سر تا پای او را
چه اشکی ریخت آنجا به نعش آن سه ساله
به نرمی شست و شو داد همه اعضای او را
رقیه پَر زد و شد نصیبش سرفرازی
یزیدان رو سیاه تر از این مهمان نوازی
کلام سروری شد سرودی غصه آور
حسین باشد خدایا از این غمنامه راضی
رقیه چشم به راه بود خرابه قتلگاه شد
******
شاعر : محمدرضا سروری
- چهارشنبه
- 29
- شهریور
- 1396
- ساعت
- 10:29
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
محمدرضا سروری
ارسال دیدگاه