روی تو را به چشم دل، از سر دار دیدهام
جانب مکه پر زند جان به لب رسیدهام
حرمت جان شکستهام در دل خون نشستهام
تا که به دست بستهام ناز غمت کشیدهام
دیده به شعله دوختم لحظه به لحظه سوختم
هستی خود فروختم عشق تو را خریدهام
تن به قضا سپردهام منّت تیغ بردهام
بلکه تو خندهای کنی پای سر بریدهام
تا بزنم ز زخم تن بوسه به خاک مقدمت
کوچه به کوچه میرود جسم به خون طپیدهام
از سر بام بر زمین چون تن خود نیفکنم
من که ز خاک کوچهها بوی تو را شنیدهام
هست امیدم از درت بعد تو نزد خواهرت
شود کنیز دخترت دختر داغدیدهام
از تو جدا نزیستم پیش رویت گریستم
من سر دار نیستم نزد تو آرمیدهام
شاعر : استاد حاج غلامرضا سازگار
- چهارشنبه
- 29
- شهریور
- 1396
- ساعت
- 13:24
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
استاد حاج غلامرضا سازگار
ارسال دیدگاه