تا باد به موی سرت افتاد دلم ریخت
تا اشک ز چشم ترت افتاد دلم ریخت
امروز میان تو و حربن ریاحی ...
تاصحبتی از مادرت افتاد دلم ریخت
تا حرز و دعا های گره خورده ز بند...
قنداق علی اصغرت افتاد دلم ریخت
امروز که یکمرتبه در موقع بازی
بر روی زمین دختر افتاد دلم ریخت
ای آینه خواهر خود تا که غبارِ...
این دشت به دوروبرت افتاد دلم ریخت
درباره تنهایی و بی یاوری تو
تا زمزمه در لشگرت افتاد دلم ریخت
امروز که چشم طمع آلوده آن مرد
با حرص به انگشترت افتاد دلم ریخت
خورشیدِ من امروز که این سایه شومِ
سر نیزه به روی سرت افتاد دلم ریخت
آرش براری
- شنبه
- 1
- مهر
- 1396
- ساعت
- 13:44
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
ارسال دیدگاه