• دوشنبه 3 دی 03

 مجتبی صمدی شهاب

شب دوم محرم -(از آن‌زمان که خیمه را برپا نمودی)

1331
5

از آن‌زمان که خیمه را برپا نمودی
در بِین این صحرای غم مأوا نمودی
دوش مرا تکیه گَه غمها نمودی
خونِ دوباره بر دلِ زهرا نمودی 

غم ذرّه ذرّه قلب من را آب کرده
این سرزمین روح مرا بی تاب کرده 

تو گفته بودی میهمان کوفیانیم 
تو گفته بودی در امانِ کوفیانیم
آرام از دست و زبانِ کوفیانیم 
محبوبِ هر پیرو جوان کوفیانیم 

از چه به استقبالمان لشکر رسیده؟
سدّ ره ما نیزه با خنجر رسیده 

دلشوره اُفتاده به جانم جانِ خواهر 
کج کن مسیر رفتنت را سوی دیگر 
برخیز برگردیم تا شهرِ پیمبر 
بازی نکن با قلب زینب ای برادر 

یک دل فقط دارم که آن بر تو سپُردم
اصلا نزن حرف از جدائی تا نمُردم 

عبّاس را فرمان بده جولان نماید 
با غُرّشی این قوم را حیران نماید 
شاید که دشمن خویش را پنهان نماید 
سوی مدینه رجعتم آسان نماید 
  
عباسِ من قرص قمر تو آفتابی
می‌ترسد این لشکر زِ عباسم حسابی 

اُطراق کردی بین این صحرا چه سازی 
گر سَد شود بر روی ما دریا چه سازی
با آفتاب و خشکی لبها چه سازی 
خواهی که با اهل حرم آقا چه سازی

با من نگو با چشم خود حرف از جدائی 
با من نگو زینب میان کربلایی 

در ذهن من زیباترین تمثال هستی 
از چه پریشان خاطر و احوال هستی 
تو محو معبودی کمی خوشحال هستی 
آخر چرا خیره به آن گودال هستی 
 
ای‌کاش راهت لحظه‌ای آنجا نیفتد 
کارت به عصر روز عاشورا نیفتد 

از این سراشیبی به دیدارت می‌آیم 
دنبال چشم خسته و تارت می‌آیم 
شاید که خوردم یار به کارَت می‌آیم 
وقتی دهد سر نیزه آزارت می‌آیم 

امّا دعا کن تا نباشم من به پیشت 
وقتی که پنجه میزند قاتل به ریشت 

  • یکشنبه
  • 10
  • شهریور
  • 1398
  • ساعت
  • 14:44
  • نوشته شده توسط
  • محدثه محمدی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران