• دوشنبه 3 دی 03

 رضا قاسمی

شعر شهادت حضرت رقيه (س) -( آمدی با یک طَبَق با سر به شام آخرم )

1089
1

آمدی با یک طَبَق با سر به شام آخرم
روشنی بخشیدی امشب بر دو تا چشم ترم

روی زانویت همیشه می‌نشستم،کو ؟ کجاست ؟!
دست هایت کو؟! چنین وضعی نبوده باورم !


خواب دیدم گیسویم را باز شانه می زنی
خواب دیدم خیر باشد ! مو نمانده در سرم

دختری با موی لَخت آمد به چشمم خیره شد
گفت با طعنه که دارم یک گل سر می خرم !!

گوشه ی ویرانه اصلا یک تَفَرُّجگاه شد
با صدای قاه قاه از خواب دائم می پَرم

یک سئوال از چشم های تو بپرسد دخترت ؟!
جان من بابا بگو که خنده دارد معجرم ؟!

یک نفر آمد به من گفت ای “پسر نام تو چیست ؟!”
با تعجب گفتم آقا من به قرآن دخترم !!

دختری که موی او در بین آتش سوخته …
تو کجا بودی ببینی من که بودم در حرم ؟!

شاهزاده بودم و مردم اسیرم کرده اند …
یک زمان طاووس بودم … حال ، بی بال و پرم

آه‌ ، بابا طعنه های مردم این شهر‌ را …
گوش کردم گریه کردم مثل زهرا مادرم

شاعر : رضا قاسمی

  • یکشنبه
  • 2
  • مهر
  • 1396
  • ساعت
  • 6:14
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران