• جمعه 10 فروردین 03


ورود کاروان به کربلا -( یک کاروان فرشته و حوری رسیده است )

941

از راه دور هاله ی نوری رسیده است
یک کاروان فرشته و حوری رسیده است
مشغول ذکر و راز و نیازند با خدا
گویا کلیم باز به طوری رسیده است 

مهتاب رو گرفت، که زینب رسیده است
بر چشم خود ستاره حجابی کشیده است
از بس که این چراغ عفیف و منوّر است
پروانه نیز سایه ی او را ندیده است

تا پا زمین گذاشت دل آسمان گرفت
قلب علی و فاطمه هم در جنان گرفت
آیات ابتدایی مریم نزول کرد
یحیی به نیزه رفت و مسیحا زبان گرفت

زینب ز روی ناقه ی خود تا بلند شد
آه از نهاد حضرت زهرا بلند شد
تا که صدا زدند رکابی بیاورید
فوراً جناب حضرت سقا بلند شد

آرام پرده را علی اکبر کنار زد
قاسم غبار بادیه با پر کنار زد
ارباب با قرائت والشمس و والضحی 
پوشیه را ز روی مطهر کنار زد

پا بر زمین گذاشت، دلش بی قرار شد
قلبش به غصه های فراوان دچار شد
نم نم به گریه آمد و چون ابر نوبهار
نم نم شروع کرد، ولی زار زار شد

اینجا کجاست؟ چرا سر من تیر می کشد
ذره به ذره پیکر من تیر می کشد
فکری برای خواهر خود کن، برادرم 
دارد تمام معجر من تیر می کشد

شأن نزول این همه آیه شنیدنی است
تعبیر خواب کودکی من ندیدنی است
دردی عجیب قامت من را گرفته است
این سرو قد کشیده گمانم خمیدنی است

اینجا برای اهل و عیالت امان نداشت
گشتم، به غیر حادثه ی ناگهان نداشت
چشمی حریص در پی انگشتر آمده
این قافله چه می شد اگر ساربان نداشت

این حوریان که فکر اسارت نکرده اند
اصلاً خیال آتش و غارت نکرده اند
تا بوده است از همه مستور بوده اند
محجوبه اند و فکر جسارت نکرده اند

حالا بیا به خاطر خواهر عبور کن 
ما را ببر مدینه، از این خاک دور کن
حیف از لب تو نیست به آتش شود دچار 
صرف نظر ز رفتن کنج تنور کن

شاعر : مصطفی هاشمی نسب

  • یکشنبه
  • 2
  • مهر
  • 1396
  • ساعت
  • 8:12
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران