• جمعه 2 آذر 03


حضرت رقیه(س)شهادت -( من روی خاک و سنگ )

1655
1

غمهای ما امشب
تکثیر شد بابا
تو آمدی خوابم
تعبیر شد بابا

من بی رمق بودم
تو بی رمق بودی
من روی خاک و سنگ 
تو در طبق بودی

امشب سرت بابا
مهمان ویران است
مانند حال من
مویت پریشان است
 
دُردانه ات با تو
غم مشترک دارد
مثل لبم لبهات
کُلّی تَرَک دارد

تنها سفر رفتی ؟
من دخترت بودم
منزل به منزل را
پشت سرت بودم

سمتِ سرت از دور
تا بوسه می دادم
چشمم به تو بود از
ناقه می افتادم

سخت است درکَش که
من قامتم خم شد
خیمه گرفت آتش
موی سرم کم شد

بر روی پای خود
صد آبله دارم
از دست شامیها
خیلی گله دارم

پیشانی ات زخم و
روی سرت زخم است
هم پلک تو مجروح 
هم حنجرت زخم است

یک روز در گودال
حالا در این ویران
لبهات خشکیده
هستی هنوز عطشان

این حرمله من را
می زد به قصد کُشت
بر صورتم مانده
جای چهار انگشت

چشمان من تار و 
چشمان تو خواب است
من را ببَر با خود
دُردانه بی تاب است

چشمان من سرخ و
رخساره ام نیلی
روزم نمی شد شب
بی خوردن سیلی

دیدم که روی نِی
مویت پریشان بود
لبهای مجروحت
قاریِ قرآن بود

دیدی چطوری زجر
ما را لگد می زد
هر روز یا سیلی
یا حرف بد می زد

انگشترت بابا
سهم حرامی شد
بر خواهرت خیلی
بی احترامی شد

روزی هزاران بار
 صبرش محک می خورد
جایِ تمام ما
عمه کتک می خورد

عمه کمک کرده
گر زنده ام بابا
از خواهرت خیلی 
شرمنده ام بابا

بابا همان بهتر
دستم اجل گیرد
حالا که دستت نیست
من را بغل گیرد

شاعر : مهدی مقیمی

  • یکشنبه
  • 2
  • مهر
  • 1396
  • ساعت
  • 8:47
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران