خواهر ،برادر جای خود، زینب دلی دارد
چشم از تماشای امامش برنمیدارد
تا دید دارد لشگرش کم میشود،کم کم
طفلان خود را زد صدا با گریۀ نم نم
انگار یک لشگر مهیا میکند زینب
گویی سپاهی نذر زهرا میکند زینب
وقتی حمایل را برای نوجوانان بست
سربندِ یاحیدر به پیشانیِ طفلان بست
گاهی به لبخندی ز طفلان دلبری میکرد
گاهی شِگِرد رزم را یادآوری میکرد
عباس را بر دیدنِ آنان صدا میزد
او را به طرزِ زایدالوَصفی صَلا میزد
چون چلچراقی،آن دو را راهیِ میدان کرد
چشم حسینش را در آن غربت،چراغان کرد
چون یادِ آنان داده بود از قبل ،معنا را
بی وقفه میبردند بر لب نام زهرا را
با نام زهرا اشکِ دایی را در آوردند
پس در کفِ اخلاص در میدان سر آوردند
از دور،زینب صحنه را زیرِ نظر دارد
تا رَد نگردد هدیه هایش چشمِ تر دارد
اما مُسَلَم،نام زهرا کارِ خود را کرد
آقا،دعایی خواند و راهی سوی اعدا کرد
شمشیر چرخاندند و با هیبت رجز خواندند
کُشتند از آن لشگر و بِینِ عدو ماندند
انگار میشد ارباً اربا باز تکراری
از گرگها جز این تَوقع نیست رفتاری
زینب میان خیمه مشغول عبادت شد
دست دعا پایین نیامد تا اجابت شد
از دور نعش نوجوانان را به رفتن دید
دیگر صَلاحِ خویش را در خیمه ماندن دید
نجوا کنان میگفت ،زینب دل ندارد،نه؟
خواهر فدایت،جانِ من قابل ندارد،نه؟
ایکاش میشد من فدای غربتت گردم
دورِ سرت گردم ،شهیدِ نهضتت گردم
شاعر : محمود ژولیده
- یکشنبه
- 2
- مهر
- 1396
- ساعت
- 9:16
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
محمود ژولیده
ارسال دیدگاه