مثل پروانه که بی پر نمیاید بالا
از شتر یک تن مضطر نمیاید بالا
باغلافی کسی از پشت بجانم افتاد
گردنی جا بخورد سر نمیاید بالا
استخوانهای ظریفم چقدر سخت شکست
نفسم جان تو دیگر نمیاید بالا
فکر کردند که خوابم بخدا بیدارم
پلک بی حس شده آخر نمیاید بالا
از سرم شعله آتش نمی افتد پایین
برسرم چادر و معجر نمیاید بالا
عمه ها زیر بغل های مرا میگیرند
دست من نیست که!پیکر نمیاید بالا
موی آشفته شده مانع دید است پدر
باخودت شانه بیاور نمیاید بالا
کمر طفل یتیمت زلگدها خم شد
بیش ازاین قامت دختر نمیاید بالا
هدیه های تو به من بین حراجی پخش است
پس دگر قیمت زیور نمیاید بالا
شاعر : سید پوریا هاشمی
- دوشنبه
- 3
- مهر
- 1396
- ساعت
- 9:34
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
سید پوریا هاشمی
ارسال دیدگاه