منم آواره در خار مغیلان
دلم همچون سرایم گشته ویران
اسیر قوم کینم پیش عمه
به راس نیزه بابایم پریشان
کشیدم زجرها از زجر ملعون
به حالم ماسوا هم گشته حیران
یگانه دختر نور خدایم
چرا باشد مکانم کنج زندان
بگویید ای شروران جرم من چیست
ندیدم در شماها رنگ ایمان
جفا کردید ای مردان کوفه
چه شد آن نامه ها وعهد وپیمان
کدامین فرقه در عالم چنین است
زند بر حنجر شش ماهه پیکان
اگر دم می زنید از دین طاها
چرا پس می روید از راه شیطان
زنان و دختران ال عترت
اسیر طعنه ها در بیت الاحزان
شکایت می کنم در روز محشر
ندارد ناله هایم خط پایان
- شنبه
- 17
- تیر
- 1402
- ساعت
- 18:54
- نوشته شده توسط
- یوسف اکبری
- شاعر:
-
عبادی طارمی
ارسال دیدگاه