• سه شنبه 15 آبان 03


حضرت عبدالله بن الحسن(ع) -( دیدم سنان را خصم بین سینه چرخاند )

1893

شکرخدا عمو مرا مست خدا کرد
سرتا به پا، پا تا به سر مست خدا کرد

بعد از غلاف کوچه، بابای غریبم
دست مرا نذر غریب کربلا کرد

عمه رهایم کن نمی بینی که دشمن
جسم عمویم را چگونه جابجا کرد

دیدم سنان را خصم بین سینه چرخاند
عمه ببین که استخوانهایش صدا کرد

عمه ببین این بی حیا با میخ چکمه
برسینه ی زخمی این مظلوم جاکرد

عمه بگو این لب ترک خورده،مزن پا
زد بی هوا با پا،چه غوغایی به پا کرد

شکرخدا در قتلگه تا من رسیدم
آن بی حیا موی عمویم را رها کرد

دیدم یکی شمشیر بالا برده، رفتم
دستم سپر کردم،که او از تن جدا کرد

دستم به مو آویز شد،یک لحظه دیدم
بابا کنار قتلگه، بر من دعا کرد

محمود اسدی

  • دوشنبه
  • 3
  • مهر
  • 1396
  • ساعت
  • 10:52
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران