از وقتی که رفت از پیشم،سقای حرم بابایی
زیر سایه ی نیزه ها،از خواب می پرم بابایی...بابایی
نازم را فقط،خریده نیزه
موهای مرا،کشیده نیزه!
تنها زنده ام،به امید نیزه!!!
باباجان حسین6
از زخم طناب و زنجیر،نبودم شبی آسوده
زحمتم تمام مدت،روی دوش زینب بوده...بابایی
خیرات می دهند،زنان شامی
بدتر از همه،دکان شامی!!
کودک می زنند، دلیران شامی
باباجان حسین6
امشب نه که دارم هر شب،از دوری تو می میرم
حاجت دلم را با اشک،امشب از سرت می گیرم..بابایی
دارم می شوم،شبیه زهرا
از جانم بگیر،نفس تنگی را
اصلا زندگی،نیامد به گلها!!!
باباجان حسین6
شاعر : نجمه پور ملکی
- دوشنبه
- 3
- مهر
- 1396
- ساعت
- 17:49
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
نجمه پور ملکی
ارسال دیدگاه